آدرین یکی یکدونه آدرین یکی یکدونه ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

آدرین بهونه کوچولوی قشنگم برای زندگی

مادر ایران

  من یک مادر ایرانیم از نژاد آریایی و فرزندی دارم از وجودم  پارسال اولین سال و آخرین سالی  بود که بابا کیومرث کنار ما بود و یک خانواده شاد سه نفره را تشکیل می دادیم و به من هم به عنوان بک زن و مادر و عشق این روز را با شادمانی گذراندم . .......................... و اما امروز یک مادر تنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــها چند سالی ست حوالی25 بهمن ماه كه می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس كادوئی لوكس و فانتزی شلوغ می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای ك ... ه در مورد والنتاین سوال كنی می داند كه "در قرن سوم میلادی كه مطابق می شود...
29 بهمن 1391

بازی وبلاگی .........

    روزی روزگاری چه دور چه نزدیک لحظه ها در گذره و من که به لطف وجود آدرین مادر نامیده می شوم و شکر گذار تک تک لحظاتش هستم می نویســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم برای آینده ایی که حتی از یک لحظه دیگرش هیچ خبری ندارم که یادگاری بماند لحظه به لحظه اش آدرینـــــــــــــم این یک هدیه زیبای برای توست که که تا روزی  بتوانم برایت می نویسم که خاطراتت به زیبایی برایت بماند و این هدیه زیبا برای روزی که عشقتت را پیدا کنی کنار گذاشته می شود تا اگر زمانی از اون روز روزگاری من دیگر نبودم بخوانی از زبان مادر که عاشقانه نوشت برای پسرش   آدرین     با تمام وجودم از...
29 بهمن 1391

خلاقیت آدرین

چقدر روزها سریعا در گذر هستند و بچه ها هر روز بزرگتر از دیروز می شوند و زندگی خوب ، موفقیت برای من مادر که  آینده زیبایی را برای پسرم می خواهم توقف ندارد و هر لحظه اش برای چشیدن شیرینی موفقیت فرزندم مهم هستش و من دوست ندارم از دست بدهم . نمی دونم راهی که انتخاب کردم  چقدر بازده دارد برای آدرین که تازه یک سال و نیم شده یکی از گزینه هام خانه کودک اردی بهشت بود که من برای کلاس خلاقیت مادر وکودک برای یک روز در هفته ثبت نام کردم که هفته پیش برای اولین جلسه با ادرین برای ساعت 12 ظهر آنجا بودیم ولی از شش نفری که کلاس را تشکیا می داد آدرین و دختر خانم که خواب بود با بابا و مامانش آمده بود که کلاس تشکیل نشد و ...
24 بهمن 1391

نامه یک مادر به پسرش ...........

  پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. ... میای وای میستی جلوی من و از دخترکی میگی که دوسش داری... این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق .. پســ ـرم... مامانت برای تو حرف هایی داره ... حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره... میدونی؟ این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! گاهی فقط باید بشنویش.بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون یه هدیه ی کوچولو براش بگیری و بگی که چقدرخوشگله.. ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ... یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن نه که از غصه آبش کنی...... بهت قول میدم درست...
21 بهمن 1391

خوشتیپ مامان ♥♥♥♥♥♥♥

    آخه آدم دلش ضعف میره عزیزم           آخه چرا اینقدر جدی مامان ؟!   رفتی از کمد دایی ژل برداشتی آقا که چی بشه؟ آخه من چــــــــــــــــــی بگم از الان این هم نتیجه ژل زدن و جلوی آینه مو درست کردن   برای آدرین   شما به من بگید من چــــــــــــــی بگم ؟؟   ...
13 بهمن 1391

پسرم شب بخیر

  دیشب یکی از بهترین شبهایی بود که من به صبح رسوندم و یک خواب دلنشین می پرسید چرا ؟؟؟؟؟ من و آدرین خانه مامی که می مونیم با هم روی زمین می خوابیم و بعضی شبها هم که فرداش تعطیل هست آدرین می ره کنار دایی می خوابه دیشب هم از همان شبها بود که دایی امروز تعطیله و قرار شد شما بری پیش دایی ومن هم که با خوابیدن نزدیکت آرامش دارم . دیشب ناخودآگاه دلم گرفت وقتی رختختابت را بردم کنار دایی نمی دونم صدای دل مامانت را شنیدی تا من رفتم برات شیر آخر شبت را درست کنم برگشتم دیدم با تمام وجود داری زور می زنی و پتوت را می کشی که بیاری کنار رختخواب من و دیدم بله قبلش بالشت را هم آوردی و گذاشتی تو هم می خواستی کنار مامانت بخوابی...
12 بهمن 1391

مامی

ماالان چند روز کاملا خانه مامی هستیم ( سام که اولین نوه مامان بزرگ هستش به اسم مامی را برای مامان بزرگ برگزید ) چون مامی شنبه که رفته بودیم سالن ایرج پاش پیچ خورد واز قوزک پا تا کف پاش ترک خورده و الان توی گچ هستش و ما قرار بود بریم همگی کرمان که فعلا کنسل شد . و شما علا خیلی به مامان کمک می کنی و حواست به مامی هستش براش آب می بری چراغ را روشن می کنی و تمیز کاری تا جایی که دلت بخواد جارو می زنی خسته نباشی پسرم واسه خودت مردی شدی و من هر لحظه شاکر خدواند هستم که پسری مثل تو دارم . برای مامی لطفا دعا کنید که پاش زودتر خوب بشه .   ...
12 بهمن 1391

می گویم از ماهی که نبودیم

یک ماهه که من و آدرین نبودیم و شدیدا مشغول اسباب کشی چقدر این کار سخته من اولین تجربه ام بود که گذشت ماه پیش روز اول دی روز اصلی اسباب کشی بود که اسباب ها را به خانه جدید انتقال دادیم و تا حدودی چیده شد ولی زمانی پکیچ را روشن کردم که خانه گرم بشه دیدم که ای دل غافل از تمام نقاطی که امکان داره آب بده آب می ده .تا نمایندگی آمد ودرست کرد و تازه ماجرا آب دادن شیرهای خانه از اینجا شروع شد ظرف مدت یک روز شیر توالت و حمام آب دادن و دیوارها را خیس کردن و درست کردن و پیدا کردن لوله کش و پیمان کار خانه برای درست کردن تا به امروز طول کشید با پیگیری های هر روز من .بعد با افتخار هم می گویند این مشکل تمام واحدهاست . این یک حکایت کوچک از یک خانه نو ساز...
10 بهمن 1391